Jim Collins یکی از اساتید بهنام حوزهٔ مدیریت است که شاید بیش از هر چیزی به خاطر تألیف کتاب Good to Great شناخته شده باشد. وی در یک پروژهٔ تحقیقاتی که بیش از چهار سال به طول انجامید، به یکسری دلایلی پی برد که منجر به ورشکستگی شرکتها میشوند که در نهایت نتایج تحقیقاتش را در سال 2008 در کتاب How The Mighty Fall منتشر نمود که تحت عنوان «از عرش به فرش» به زبان فارسی ترجمه شده است که در ادامه قصد داریم به بررسی این کتاب تأثیرگذار در دنیای کسبوکار بپردازیم.
نگاهی کلی به کتاب
ایدهٔ اصلی کتاب How The Mighty Fall این است که شرکتها فارغ از کوچکی یا بزرگیشان، میتوانند در مرز ورشکستگی و نابودی قرار گیرند اما اگر به عواملی که منجر به سقوط میشوند اشراف داشته باشیم، حتی در یکی قدمی ورشکستگی هم میتوانیم مجدداً دست به احیای کسبوکار خود بزنیم.
در این کتاب، از پنج مرحلهٔ مختلف نام برده شده که یکی پس از دیگری کسبوکارها را به مرز ورشکستگی نزدیکتر میسازند مضاف بر اینکه خواهیم آموخت چرا برخی شرکتهایی که روزی رهبری صنایع مختلف را در اختیار داشتند به مرور ضعیف و ضعیفتر شدند و در نهایت هم به طور کامل سقوط کردند! همچنین نویسندهٔ کتاب معتقد است همهٔ شرکتها، فارغ از اینکه چهقدر بزرگ و سرمایهدار باشند، آسیبپذیر میباشند و هیچ تضمینی وجود ندارد که یک کسبوکار خوب همواره در اوج باقی بماند.
پنج مرحلهٔ سقوط شرکتها
به طور کلی، در کتاب How The Mighty Fall پنج مرحله به تصویر کشیده شده است که شرکتها یکی پس از دیگری آنها را میپیمایند تا در نهایت کاملاً از صنعت حذف میگردند که این پنج فاز عبارتند از:
- غرور نسبت به موفقیتهای پیشین خود
- بینظمی در فرآیندها
- انکار علائم هشداردهنده
- یافتن راهی برای رهایی از وضعیت موجود
- تسلیم و پذیرش شکست
غرور نسبت به موفقیتهای پیشین خود
تحقیقات مرتبط با تألیف این کتاب حاکی از آنند برخی مدیران که شرکت خود را وارد اولین حلقهٔ سقوط کردهاند نسبت به سیاستهای خود متعصب بوده و گاهی هم آمار و ارقامی مبالغهآمیز عرضه میکنند که با واقعیت نسبت چندانی ندارد. در واقع، اینکه معتقد باشیم موفقیتهای کسبوکارمان همیشه و خودبهخود تکرار میشوند، به مثابهٔ همان غرور و تعصب است.
در این کتاب اشاره به مدیرانی میشود که جزو بهترینهایی بودند که جملگی یک خصیصه داشتند و آن هم چیزی نبود جز اینکه هیچگاه مطمئن نبودند از دانش کافی برای موفقیت برخوردارند و همواره واهمه داشتند که نکند بخشی از موفقیتشان حاصل شانس بوده باشد و این مدیران همانهایی هستند که توانستهاند شرکتهای تحت رهبری خود را از سقوط نجات دهند.
جیم کالیز پیشنهاد میکند یکی از رموز موفقیت مدیریت این میتواند باشد که موفقیتهایی که تاکنون کسب کردهاید را زیر سؤال ببرید با پرسشهایی همچون:
- آیا واقعاً خوششانس نبودهایم؟
- آیا موفقیتهای ما به این دلیل نبوده که در زمان مناسب شروع کردیم؟
- آیا دلیل موفقیتمان این نبوده که رقیبی جدی نداشتهایم؟
اگر چنین مدیری در محاسبات خود اشتباه کرده باشد و سؤالات فوق محلی از اِعراب نداشته باشند، فقط به این دلیل که دائم نگران بودهاند و بالتبع از ترس اینکه مبادا افول کنند نتیجتاً قویتر میشوند؛ اما در مقابل مدیری را فرض کنیم که موفقیتها را به باهوشی، خلاقیت و ذکاوت خود نسبت میدهد که در چنین شرایطی اگر وی اشتباه کرده باشد نیاز به توضیح نیست که خود را برای شرایط دشوار آماده نکرده است، خود و شرکتاش را در مسیر سقوط قرار میدهد و جالب است بدانیم که درصد قابلتوجهی از شرکتها در این گروه قرار میگیرند.
طبق تحقیقات انجامشده توسط جیم کالیز و تیم تحقیقاتیاش، کسانی که ذاتاً رهبر هستند رفتاری همچون پژوهشگران دارند بدین شکل که همواره نسبت به خود، شرکت، دستاوردها و موفقیتها مشکوک هستند و دائم میپرسند «چرا؟»
بینظمی در فرآیندها
آنچه در این کتاب بسیار مورد تأکید قرار گرفته این است که تغییر میتواند باعث رشد شود اما تغییر افسارگریخته و رشدی که نظم پایدار را از بین میبرد در نهایت منجر به سقوط خواهد شد. همچنین تحقیقات جیم کالینز نشان داد مدیرانی که در برابر فشارها برای رشد کوتاهمدت تسلیم نشدند، از موفقیت بلندمدتی برخوردار شدند. همچنین در پاسخ به این پرسش که بینظمی چگونه تعریف میشود میتوان گفت:
- تصمیماتی که با ارزشهای اولیهٔ کسبوکار در تناقض باشند، بینظمی محسوب میگردند.
- سرمایهگذاری در حوزههای جدیدی که نمیتوان در آن حوزهها نسب به رقبا پیشقدم شد، بینظمی است.
- اعتیاد به بزرگ شدن همان بینظمی است.
- غفلت از ارزشهای اصلی کسبوکار همان بینظمی است.
- بیتوجهی به ارزشها، مأموریت و چشمانداز شرکت